فیک [ سرنوشت تلخ ما ] ( پارت آخر)
یونا یهو از خواب پا شد
یونا : اه چرا دارم گریه میکنم همیش یه خواب بود خواب؟ کابوسسسسس اصا ولش یه خواب بود وای امروز قرار دارم با دوستام
سریع لباساشو پوشید
کلرا : یوناااا سلام کجا بودی چرا دیر اومدی
یونا : خواب موندم🥰😹 خواب که چه گویم کابوسسسسس
کلرا : ولش بیا بریمم
تا ساعت چهار بیرون بودیم
یونا : عام بچه ها من میرم دیگه
تو راه یکیو دیدم خیلی اشنا بود خیلی شبیه اون پسره توی خواب منو داشت
برگشتم نگاش کردم
اونم برگشت نگام کرد
یه لبخند بهم زد و رفت
رفتم دنبالش ببینم کجا رفت کی بود و چرا تو خواب من بوددد
ولی پیداش نکردم فقط یه گردنبند ضد شیاطین روی زمین بود
اونو برداشتم یهو قرمز شد و یه نوشته روش ظاهر شد : به بازی جدید خوش اومدی!
( پایان فصل اول )
اگه خوشتون اومد تا ادامه بدم :]❤️🩹
یونا : اه چرا دارم گریه میکنم همیش یه خواب بود خواب؟ کابوسسسسس اصا ولش یه خواب بود وای امروز قرار دارم با دوستام
سریع لباساشو پوشید
کلرا : یوناااا سلام کجا بودی چرا دیر اومدی
یونا : خواب موندم🥰😹 خواب که چه گویم کابوسسسسس
کلرا : ولش بیا بریمم
تا ساعت چهار بیرون بودیم
یونا : عام بچه ها من میرم دیگه
تو راه یکیو دیدم خیلی اشنا بود خیلی شبیه اون پسره توی خواب منو داشت
برگشتم نگاش کردم
اونم برگشت نگام کرد
یه لبخند بهم زد و رفت
رفتم دنبالش ببینم کجا رفت کی بود و چرا تو خواب من بوددد
ولی پیداش نکردم فقط یه گردنبند ضد شیاطین روی زمین بود
اونو برداشتم یهو قرمز شد و یه نوشته روش ظاهر شد : به بازی جدید خوش اومدی!
( پایان فصل اول )
اگه خوشتون اومد تا ادامه بدم :]❤️🩹
۱۵.۸k
۳۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.